بعده مهمونی من رو کشید کنار و توی گوشم گفت:
-به کسی نگی امشب اینجا چه خبر بود یا چیکارا کردیم... اصلا بگو یه مهمونی ساده بوده تموم شده رفته...
من:
+انگار من پامو از خونشون بیرون میذاشتم یه بلندگو میگرفتم دستم و کثافت کاریای شبشونو،داد میزدم...
+کاش اطرافیان حداقل اینا رو تو سر من نمیزدن...
یا حداقل از بقیه ایراد نمیگرفتن... دخالت هم نمیکردن... خفه هم میشدن...