+++تمام روز های هفته شیفت هستم...
که البته بین صبح و عصر متغیر است گاهی...
آن مابین ها باشگاه هم میروم تا اینقدر شکننده و بی رمق نباشم...
کلاس زبان را همچان با جدیت دنبال میکنم هرچند انگار خوده آموزشگاه آنجور که باید، جدی اش نمیگیرند... اما من سفت چسبیده ام...به من لقب کوآلای کانون داده اند...
آن وسط ها برای ارشد هم میخوانم...حتی شده در حد دو صفحه!!!
اهمیتی ندارد قول بشوم یا نشوم... سواد، برایم مهم تر از یک مدرک بدرد نخور دانشگاهی ست!!!
+++جدید تر ها متوجه شده ام که دچار مشکلی بودم و دوماه و اندی است با دردش دست و پنجه نرم میکنم...دکتر هم رفته ام و همچنان میجنگم و امید دارم به بهبودی!!!
+++ روز های هفته ام حسابی پر شده و دیگر وقتی برای خیالبافی های بی سرو ته و رنگ کردن آرزوهای پوچ باقی نمانده... و چقدر بهتر که از خاله زنکی های اطرافیانم بیرون آمده ام و توی مشغله های زندگی خودم هَم میخورم و کیف میکنم...
راضی ام ...
بهترین کارو میکنی
فعلا راه دیگه ای نیست
این روزهای شلوغ بعدا که بهشون نگاه کنی از بهترین دوره های زندگیته. کار و درس و زبان و باشگاه. عالیه
آره مبی... لذت میبرم ازین روزها... سرگرم بودن خیلی بهتره برام
عاااااولی
بازدید از وبلاگت کمه؟ روش های پیشنهادی منو امتحان کن...
کاش منم انقدر کار داشتم که فرصت فکر کردن به خیلی چیزا رو نداشتم....امیدوارم زود این روزای منم بیان....

نوشته هات نمونه ی زندگی یه دختر جنگجو و قابل تحسینه...
خوشحالم که دوباره نوشتی نایریکا جان
اتفاقا این روزا دارم میجنگم برای زندگی و زنده بودن...
لحظه های پر مشغله ی تو هم میرسن... به زودی