نود و یک

رفته بودیم سفر و من یک تکه از قلبم را جا گذاشته بودم توی همان اتاقی که رو به درخت توت و باغچه ی چمن بود... 

اتاق موبلوند را میگویم...

بعد هم توی جاده رویم را چرخانده بودم سمت تاریکی محض کویر و اشک هایم گلوله گلوله میچکید...

بعد تر هم میخ شده بودم به آسمان تا مبادا ستاره ی دنباله داری رد شود و من آرزوی شادی و سلامتی اش را نکرده باشم...

ده روزی را به دوری و غم و بغض گذراندم... نبودم و موبلوند هم نبود و 2000کیلومتر از هم دوربودیم و فهمیدم چقدر دوستش دارم و چقدر شده دنیایم...

اصلا راست میگویند ادم خانه اش یکجاست و دلش هزار جای دیگر...

نظرات 2 + ارسال نظر
صحرا چهارشنبه 27 مرداد 1395 ساعت 07:38

این دلتنگی های عاشقانه

تیلوتیلو سه‌شنبه 26 مرداد 1395 ساعت 09:29 http://meslehichkass.blogsky.com/

خدا را شکر که اینهمه دوستش داری

مرسی تیلوی مهربون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.