کسی چی میدونه قراره چه اتفاقی بیفته...
وقتی من اولین روزای زندگی رو تجربه میکردم تو احتمالا با همون موهای قهوه ای که قارچی کوتاه شده و آرنج و زانوی زخم و زیلی، توی مدرسه مشغول شیطنت و بازیگوشی بودی...
کسی چه میدونست وقتی من اینور شهر توی بچه ترین حالت ممکن،از سر و کول سرسره بالا میرفتم و پشت ویترین برای باربی های صورتی ذوق میکردم،تو میرفتی که سر کلاسای دانشگاه بشینی و شروع لحظه های جوونی خیلی ریز و آروم، زیر پوستت میدوید...
کی باورش میشه تولد امسالت رو پا به پای هم شروع کردیم و میریم تا ابد...
سی سالگیت مبارک عزیزم
مبارک باشه
الهی به پای هم پیر بشین....
ایشالا برای تو هم اتفاق بیفته تیلوی نازنین