از مشورت درمورد انتخاب رشته ی ارشد، رسیدیم به زخم های کهنه!

از نظر پسر خاله هه،من آدمی ام که همیشه ی خدا عصبانی است و خودش را مخفی کرده توی هاله ای از غرور کاذب و تا چند سانتی متری نوک دماغش، آدم دیگری را نمیبیند و تحویل نمیگیرد... راستش این ها را خودش به من گفت...

 گفت این رفتارت اصلا درست نیست و من دارم دندان به جگر میفشارم تا به تو توهینی نکنم... فکر میکنید جواب من چه بود؟؟؟؟ در کمال آرامش و بیخیالی گفتم: همینی که هست...

درنهایت کار به جایی کشید که گفت معذرت میخواهم اگر همیشه ناراحتت میکردم... و من لبخند زورکی تحویل دادم و تمام...

 از من خواست تا اگر مشکلی دارد، بدون خجالت بهش بگویم... اما من  خیلی وقت است که خودم را از این مساعل دور کردم... به من مربوط نیست که او چه مشکلاتی دارد و من هم کسی نیستم که بخواهم شخصیتش را بشکافم و عیب هایش را بکشانم جلوی چشمانش... حتی حالا که خودش خواسته باز هم چنین کاری نخواهم کرد... 

خوبی ها یا عیب های دیگران که به من مربوط نیست... من اگر هنرمندم، عیب ها و کاستی های شخصیت خودم را بشناسم و رفعشان کنم، بقیه انشا ا... بمانند برای مرحله ی بعد...