خداروشکر دوره ی درمانش محدود به شش هفته است

داروهایی ک پزشکم تجویز کرده خیلی قوی اند... آنقدر که گاهی نگاه کردن بهشان هم طاقتم را تمام میکنند... حالت تهوع لحظه ای رهایم نمیکند... انگار عادت کرده ام ک همیشه یک حسی با من باشد... چه شادی چه انزجار چه نفرت چه خشم و حالا هم، تهوع...فقط بخاطر بهبودی ام، تحملش میکنم... فعلا تنها دلیلم همین است...

بخاطر همین دارو ها، دچار فتوفوبی هم شده ام... پزشکم میگوید بدون عینک از خانه خارج نشو، راستش را بخواهید آنقدر هراس از نور، در من شدید شده که حتی دم غروب، زمانی که چراغ های خیابان را روشن میکنند چشمانم به قدری اذیت میشوند ک دلم میخواهد در برابر نور چراغ هم عینک بزنم... حقیقتش بعد از این مدل فوبیا، رابطه ام با عینک افتابی ام صمیمی تر شده ،حداقل تنها کسی است که کمکم میکند راحت تر دنیا را ببینم... 

شب ها را در تاریکی مطلق میخوابم... پزشکم میگوید اشعه ی uv برایت حکم سم را دارد... چه خورشید باشد چه نور کم سوی چراغ خواب... آنقدر ترسانده شده ام ک در شب های مهتابی، پرده ی اتاق را میکشم تا مبادا مهتاب رویم را ببیند.... شده ام مثل یک خون آشام که حتی اگر کمی نور بی جان، پوستش را لمس کند، میسوزد و نابود میشود... 

گاهی معده درد امانم را میبُرد... در حدی ک صبوری را کنار میگذارم و به خودم میپیچم... عیب قرص ها این است که باید روی معده ی خالی مصرف شوند با مقادیر نامتنابهی آب...اما من فقط در حدی ک قرص، ازگلویم پایین برود آب میخورم... خودم میدانم دارم دیوانگی میکنم...لطفا به رویم نیاورید...