نمیدانم چند بار دیگر باید "نه" بشنوند!

تلفن زدند و گفتند میخواهیم بیاییم خانه تان...

بابا بود که گوشی را برداشت...گفت بیایید خوشحال میشویم...

امادروغ میگفت حداقل من یکی ناراحت بودم... وقتی فهمید که دوزاری ام افتاده، گفت: 

_عیبی نداره باباجون...میان و میرن...


مانتویم را پوشیدم وبدون بستن دکمه هایش، شالم را انداختم روی سرم و سوییچ به دست رفتم به سمت درخانه....

بابا داد زد کجاااا؟؟؟ 

خیلی سعی کردم خونسرد جواب بدهم:

_ میرم بیرون...گوشیمو نمیبرم بهم زنگ نزنین..


بابا با عصبانیت و چهره ی قرمز کرده فقط دادمیزد و میگفت اگر پایت را از در بیرون بگذاری دختر من نیستی...

و خب طبیعتا من باید جیغان و گریان برمیگشتم اما برنگشتم...برگشتنم برابر بود با پذیرفتن این مهم،که دیگران برای زندگی ام تصمیم بگیرند... 

سوییچ را توی هوا تکان دادم و گفتم خداحافظ...

فقط صدای بهم خوردن درِپشت سرم،بقیه داد و فریاد ها را در نطفه خفه کرد...

تمام طول مسیر که بی هدف طی میشد، با خودم فکر میکردم تا کی باید بترسم ... تا کی همه منتظر من باشند درحالی که از انتظار متنفرند و بعدتر هم از خوده من منتفر میشوند...

فکر کردم چرا باید خودم را فدای روابط ناپایدار فامیلی کنم... مگر نه اینکه این زندگی من است و من باید برایش تصمیم بگیرم؟! پس چرا راحتم نمیگذارند؟ چرا میخواهد تحمیل کنند خواسته های مثلا معقولشان را؟؟؟ 

فقط بخاطر یک "نه" گفتن من، چند خانواده از هم میپاشند؟؟ خب بپاشند...به درک...

 خانواده هایی که رابطه شان با خانواده ام به تار مویی بند است، بگذار من با "نه" گفتنم، قیچی ای باشم به جان این رابطه...


نمیدانم چقدر گذشت... حتی تنظیم ساعت ماشین را بهم زدم تا گذرش، روی اعصابم نباشد...

 به خانه که برگشتم همچنان دختر بابا بودم... اما اینبار یک دختر که موفق شده خواسته ی معقول قلبش را به کرسی بنشاند...

نظرات 4 + ارسال نظر
مبی پنج‌شنبه 22 مرداد 1394 ساعت 12:09 http://inthisworld.blogsky.com

خوب کردی.دختر بابا به هر حال همیشه می مانی :)

نیلوفر جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 15:26 http://rinaa.mihanblog.com/

سلام سایتتون بسیار عالی بسیار تک و بی نقصه.
تشکر میکنم و امیدوارم همینجور عالی به کارتون ادامه بدین
98498

سلام...ممنونم...لطف دارید

آواز در باد جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 12:42 http://singinginthewind.blogsky.com/

آفرین

ایران دخت جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 12:31 http://delneveshtehayedeleman.blogsky.com

منم متنفرم برای زندگیم تصمیم بگیرند...

اما بعضیا به خودشون این حق رو میدن که همیشه دخالت کنن و تصمیم بگیرن متاسفانه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.