معلوم است که کمکش میکنم...آرمین دوست من است خب!

آرمین بود نامش...

یک سال بزرگ تر از من... شیشه میکشید و حشیش و هرویین...

سیگار هم که.....

پرسیدم از کِی و با چه نوع ماده ی مخدری شروع کردی؟؟؟

میگفت از بچگی از ژست سیگار کشیدن خوشم می آمد... 18 ساله که شدم با ترامادول شروع کردم و به اینجا رسیدم...

میگفت میخواهد خودش را بکشد...اقدام به خودکشی هم در پرونده روانپزشکی اش ثبت شده... حتی هنوز هم به خودکشی فکر میکند...

میگفت شاگرد اول کلاس بوده اما بخاطر اعتیاد به ترامادول، اخراجش کرده اند...

میگفت عاشق یک دختر شده و حتی به خواست آن دختر، ماشین دزدی هم کرده و سابقه ی 8 ماه حبس هم دارد...بعد هم دخترک خیانت کرده و رفته...

آرمین شش ساله بود که مادرش را بخاطر هپاتیت از دست داد و میگفت شاید خودش هم  مبتلا به هپاتیت باشد...

دلش حرف زدن میخواست و قبل از شروع هر پرسشی، خودش بطن زندگی اش را رو کرد...

کتک میخورد از نامادری... وقتی پرسیدم چرا برای دفاع از خودت، نامادری را کتک نمیزدی، میگفت هرچه باشد الان او خانم خانه ی پدر من است و من آنجا مثل مهمانم... نمیتوانم بزنم... اما بجایش خودزنی میکردم...

پرسیدم چرا ظروف منزل را نمیشکست که لبخند تلخی زدو گفت: حیفم می آمد... ما پول نداریم و نمیتوانیم باز هم ظرف بخریم...

آرمین خودش با پای خودش آمده بود بستری شود... میگفت از نامادری که دورم، آرامم... 

ازش پرسیدم که آیا واقعا دوست دارد خوب شود و برگردد به زندگی؟؟؟

میگفت که تنها آرزویش همین است... 


+آرمین میگفت: میخواهم خوب باشم...میخواهم خوب بشم...مثل تو... کمکم میکنی؟؟؟


آرمین از تمام دیوانه های آزادِ این دنیا، عاقل تر بود...

نظرات 4 + ارسال نظر
نهال دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 23:41 http://fazmetr.blogsky.com

چقدر سلامت روحی آدم تو خانواده تامین میشه واقعا :(
با اینکه اینهمه سختی کشیده بوده ولی احترام نگه میداشته ! این از همه عجیبتره !

خانواده نقش فوق العاده کلیدی داره...منم تا قبل از این جریان هیچ وقت فکر نمیکردم انقدر تاثیر گذار باشه...
آرمین با ادب بود...خیلی باادب

مبی شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 08:38 http://inthisworld.blogsky.com

چقدر این آرمین فرق می کرد اگه توی یه محیط آروم بزرگ میشد. کاش اونجا بهش کمک کنند.

وقتی وارد زندگی های خصوصیشون میشی میبینی چقققدر مشکلات دارن...مشکلاتی ک ما حتی فکرمونم بهشون نمیرسه.من هنوز معتقدم اگر مادر آرمین زنده بود الان کارش به اینجا نمیکشید...شاید نهایتش یه مشکل مالی داشتن و تمام

Neda شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 05:00

سلام
سری جدید کارگاه های مشاوره درمانی زیر نظر مشاور خانواده سه شنبه و پنج شنبه و جمعه بر گزار میشه
ساعت سه بعد از ظهر
شاید شما از محتوای کارگاه ها اطلاعاتی نداشته باشید که من توضیحش رو میدم
در کارگاه ها جلسه اول معرفی اعضا و طرح مشکلا ت و معضلاتیه که فرد باهاش دست به گریبان شده ، بعد از معرفی پذیرایی و مشورت داریم برای اینکه اعضا به ترتیب روی صندلی داغ بنشینند و مشاور و سرپرست گروه به کمک اعضا راه حل اراءه خواهند داد ،
فرد با توجه به سوالات و ابده هایی که دیگر اعضا مطرح می کنند به نتیجه مطلوب خواهمد رسید ،
ضمن اینکه دوستان جدید پیدا خواهید کرد مشاوره درمانی صورت خواهد گرفت
دیدتون نسبت به کارگاه ها دید باشگاه فکر و ذهن باشه
در اخر معلم یوگا به شما هر جلسه یک تکنیک روانشناختی که باعث ارامش و قدرت و خلاقیت ذهن میشه می اموزه ،
جلسات خشک و رسمی نیست کاملا دوستانه و شادی بخشه
در جلساتی که قبلا تشکیل شد اعضا از ساعاتی که در جلسه بودند لذت بردند و تونستند به کمک مشاور ،اعضا و خودشون از تنهایی و خلوت خودشون در بیاند
پس لحظه هاتون رو شاد کنید و به گروه های ما بپیوندید ،
امید ما شادی و رضایت و کسب ارامش مطلقه
برای رزرو جا با تلفن ٠٩١٩٠٤٠٣٤١٦ تماس بگیرید.
ورود اقایان نیز بلامانعه

آنا جمعه 6 شهریور 1394 ساعت 23:25 http://aamiin.blogsky.com

البته باید دید چقدر از حرف هایش واقعا حقیقت دارد .. خیلی شبیه به بوردرلاین ها به نظر می رسه. اون ها هم که ..

حقیقت همونیه که توی پرونده هاشون ثبت شده...و پرونده هم توسط پدر بیمار تکمیل میشه هم گفته های خود بیمار و هم تحقیقات روانپزشکش...
متاسفانه تمام حرفایی که خودش میگفت، حقیقت بود!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.