هفتاد و دو

له... خسته... داغون و منفجر الاضلاعم...

از سمینار دیابت گابریک میام و روح توی تنم نیست...

الانم رو کاناپه مامان روبه روی باد کولر خوابیدم و کمرم لا آورده و دارم نق نق میکنم...


دیدار با مهندس موبلوند انجام شد..ایشون علاوه بر توصیفات پست های پیشین، هیکل گلدونی هم دارن!!!

رفتیم کافی شاپ و بعد ما سر میز جداگونه نشستیم تا صحبت کنیم...

تا به اینجای کار از نظر من اوکی بود ومشکلی نداشت به جز سن و سالمون...

اختلاف سنیمون در حدیه که باید عمو صداش کنم :|||||


هنوز نیدونم نظر اون چیه و اینکه من رو پسندیده یا نه...

چون از صبح ساعت7 سمینار بودم و همین یه خورده پیش رسیدم، خبر ندارم که چی شده و ایا تلفن زدن یا نه...

نمیخوام هم از خانواده بپرسم چون اینجوری فک میکنن که من منتظر یارو ام و اگر از اون  خبری نشه یقینن من بدجوری ضایع میشم:|||

الانم تو شرایطی نیستم ک بتونم این حجم از ضایعیت!!! رو تحمل کنم...

پ بهتره برم به عر زدنام ادامه بدم و زور بزنم تا خوابم ببره...

تازشم هیییییییش حالم خوش نی و حال و حوصله م ندارم بیشتر بنویسم. پ اصرار نکنین مرسی اه :))))))))

نظرات 2 + ارسال نظر
صحرا پنج‌شنبه 13 خرداد 1395 ساعت 17:53

تو پسندیدی یا نه؟ اونو ولش کن

احتیاج به تحقیقات گسترده ای جهت خوش اومدن هست هنوز :)))))))

تیلوتیلو چهارشنبه 12 خرداد 1395 ساعت 19:27 http://meslehichkass.blogsky.com/

چشم
اصرار نمیکنیم
بهتر نبود یه کم بیشتر توضیحات این مو طلایی را میدادی؟
سمینار چی میگفت؟
دیابت نگیریم یهو...

حالا ازین بلاتکلیفی در بیام، همه چی رو قشنگ میگم:)))
سمینارش کلا خیلی تخصصی بود من زیاد حالیم نشد ولی محض خاطر جمعی نگران نباش هیچی نمیشه:)))))))))

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.