هفتاد و سه

دیگه نه خبری از مهندس موبلوند و خانواده ش هست و نه از واسطه مون !!!


گمونم قضیه سر کاری بود :|||


خیلی حس بدی دارم. یه ناراحتیِ توام با خار شدن!!!

بدجور احساس لهیدگی بر من مستولی شده و اعصابم ازین بابت خورده!!!

کاش لااقل میگفتن اقا ما نخواستیم! این انتظار داره بدجور آزارم میده :(((((


با اینکه هنوز جواب مثبت یا منفی خودمم قطعی نیست اما نمیدونم چرا دوست ندارم این رابطه تموم شه!!!!

نظرات 2 + ارسال نظر
تیلوتیلو یکشنبه 16 خرداد 1395 ساعت 09:10 http://meslehichkass.blogsky.com/

منم تو همین چند وقته یه خواستگار خیلی مسخره داشتم که بخاطر دیگران حاضر به دیدنش شدم
اونقدر مادر و خواهرش از من تعریف و تمجید کردن که حالم بد شد
بعد هم یهو رفتن و دیگه هیچ خبری ازشون نشد
نه خودشون
نه واسطه شون...
و من هنوز یادم میاد حس تحقیر بهم دست میده
نمیتونست حداقل یه زنگ بزنه بگه ازت خوشم نیومد؟

اره خیلی بی انصافیه که آدم رو توی یه عالمه فکر و خیال میذارن... :(((

صحرا شنبه 15 خرداد 1395 ساعت 20:37

منم از این مدل خاستگارا داشتم، اومدن دیدن، رفتن یه زنگ نزدن که چی شد! انقدره بدم میاد. بعدا پیداشون شده بود دوباره بعد یه سال. به واسطه گفتم بگو برن همونجایی که تو این یه سال بودن!

اگر اینا هم همینکارو میکردن من ساکت نمینشستم و میچلوندمشون بهم!!!
خیلی حس تحقیر بهم دست میده!!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.