هفتاد و پنج

این صفحه رو باز میکنم ولال میشم...

یه عالمه فکر و دلمشغولی و نگرانی توی سرم قُل میزنه و همین ک میام بنویسمشون یهویی سرم خالی میشه... انقدر پوچ و تهی که اگر باد بوزه، حتم دارم سرم به باد میره...

قرار بود این پست درمورد مهندس موبلوند و اتفاقات اخیرمون باشه اما فعلا داره توی چرکنویس خاک میخوره و نمیدونم میتونم انتشارش بدم یا نه!!!!


+طی سوپرمن بازی های پدر و تحقیقات یه نمه گسترده ی مادر، مهندس مو بلوند پسر خوبیه :|||||

و خانواده رضایت خودشون رو اعلام کردن که اگر نیلی بخواد، مهندس مو بلوند و خانواده ش رسمی بیان اما تا مدتی توقع جواب نداشته باشن چون هنوز باید رفت و آمد کنیم برای شناخت بیشتر...

و خب همه ی چشم ها چرخید سمت من و من با هزار و یک منت گفتم اوکی :))))))

در حال حاضر منتظر تماس از جانب اوناییم...

من توی این مرحله نمیدونم باید چطور رفتار کنم.صحرا با پیشنهاد مشاوره ت موافقم اما نمیدونم الان وقت مشاوره ست یا هنوز زوده؟؟؟


+بخش جراحی بیمارستان، فوق العاده شلوغ و پرکاره...

مهم ترین مزیتی که برای من داشته این بوده که بیشتر و بیشتر ترسم ریخته و دستم روون تر شده...

حالا تنهایی آزمایش خون میگیرم، تنهایی دارو میدم، با مریضام صحبت میکنم و میخندم... کم کم داره برام لذت بخش میشه و راضی ام...


+میخوام یه پروژه ی خوشحال سازی نیلی برای شخص خودم راه بندازم... یه همچین آدم خودشیفته ای شدم من :)))

دارم درمورد کمیت و کیفیتش فکر میکنم و هروقت به یه نتیجه ی قابل قبول برسم اجراش میکنم..وای که دلم داره پر میزنه برای خوشحال سازی خودم:)))

اصلا شاید اینجوری کشف کنم که چه اتفاقا و چه چیزایی بهم کمک میکنه تا شاد تر باشم:)))

درضمن پیشنهادات شما را با جان دل پذیراییم :)))

نظرات 3 + ارسال نظر
ثنا پنج‌شنبه 27 خرداد 1395 ساعت 17:08

تو پرستاری نه ؟ اخلاقت مث پرستاراس همش درباره قیافه دکترا نظر میدی

من فقط پزشکا رو با نکته ی گنده ی شخصیت یا چهره شون نامگذاری کردم و بس :))))

تیلوتیلو شنبه 22 خرداد 1395 ساعت 10:36 http://meslehichkass.blogsky.com/


من به جای پیشنهاد برات دعات میکنم
امیدوارم هرچی خیر و صلاحه پیش بیاد

فدای توبشم تیلوی مهربونم

صحرا پنج‌شنبه 20 خرداد 1395 ساعت 14:08

نیلی ما دخترا هرچی هم تو سرموون بگذره پسرا توهمات خودشونو دارن، شده داستان دکتر سیبیل شما!
اونو ولش کن، مهندس مو بلوند چطوریه؟ به دلت نشسته؟ چی چشمتو بیشتر از همه توش گرفت؟
وقت مشاوره همین الانه، به موازات آشناییتون، رابطه رو خواهشا احساسی نکن، بذار اول یه شناخت نسبی برسی بعد .

اره صحرا تو نگاه اول خورد توی ذوقم اما بعد که باهم صحبت کردیم بدجور رفت تو دلم:))))
شاد و بیخیال بودنش نسبت به مزخرفای دنیای اطراف برام جالب بود
با مامان درمورد مشاوره رفتن صحبت کردم، اونم قبول کرد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.