+حالا درسته که یکی مثل من نباید بدحرفی رشته و بخش های بیمارستانش رو بگه ولی عجب گهی بود این بخش داخلی...
هرچی میدویدم انگار داشتم رو تردمیل درجا میزدم...
اخرشم نصفه کاره جیم میزدم از بخش میرفتم خونه:)))
اکثر کیس ها کنسری بودن و پیر ومچاله!!!
و اونجا فقط فحش و نفرین بود که سرازیر میشد سمتم...
یکی نیست بگه خب مگه من سرم درد میکنه که بخوام شماها رو اذیت کنم، سوزن بزنم و پروسیجر تهاجمی انجام بدم...
خب واسه سلامتی خودتونه، وگرنه به درد کجای من وعمه م میخوره اخه...
تا یه حدی حق میدم بهشون ولی در کل نفهم شدن ملت...
+مو بلوند هم خوبه. سلام میرسونه بچم :دی
پنجشنبه برای اولین بار میریم خونشون و موبلوند یک هفته س داره اتاقش رو تمیز و مرتب میکنه...
هرچقدر بگم از شلختگی این پسر، کم گفتم:)))
عکس اتاقش رو که دیدم آه از نهادم برخواست...
کمد ها و قفسه ها خالی، کل زار و زندگیش وسط اتاق!!!
بعد بهش میگم چطوری وسایلتو پیدا میکنی اون وسط؟ میگه من اتاقمو مرتب کنم وسایلم گم میشن اینجوری میفهمم چیو کجا پرت کردم:)))
+یه اخلاق بیشعوری پیدا کردم جدیدنا واون اینه که هرچی که مانتو و پانچ و شال میخرم سیر نمیشم... پول خورَک پیدا کردم اونم تو این شرایطی که به شدت باید پس انداز کنم برای اتفاقات خوبِ آینده:))))
+ ازین که جریان نامزدی رسمی من و موبلوند توی فامیل های یه پا غریبتر پخش بشه، نفرت دارم...
البته کاملا واضحه که کل فک و فامیل دارن به پای پرسیل میسوزن!!!
درواقع دلم نمیخواد پرسیل از هیچ چیه زندگی من سر در بیاره...پسره ی عوضیه کپل!!! ازش بدم میاد میفهمین؟؟ زده شدم از خودش و خانواده ش و هرچیزی که مربوط به اونه!!!
حماقت های مزخرفی کردم توی زمان آشناییم با اون، و الان طلبکار خودمم که چرا مث خمیر نون، اونجوری توی مشتش بودم و اجازه دادم افکار و احساسم رو ورز بده!!!
+به حدی دلم سفر میخواد که دارم از هوسش تلف میشم... وقتی به موبلوند میگم، میگه اگه اسلام دست و بالمون رو نبسته بود الان چمدون میبستم میومدم دنبالت بریم سفر!!!
+موبلوند با کار کردن من مخالفه!! باباهه به شدت طرفدار کار کردن منه!!! و من گیر کردم این وسط...
موبلوند میگه که بیشتر از اون چیزی که باید،درآمد داره و هیچ گونه مضیقه مالی وجود نداره که بخاطرش قرارباشه منم کار کنم...
ازون طرف بابا میگه 12 سال درس خوندی، چهارسال دانشگاه رفتی و اونهمه خرج کردی و خون جیگر خوردی سر درس خوندنات، بعد سرکاری نری؟!!!!!
چه غلطی باید بکنم من الان؟!!!
:)
نیلی کجایی؟ من دیگهدارم نگرانت میشم
خوبی تو؟
یه خبر از خودت بهمون بده
لیدی تو هم یهو وبلاگت و حذف کردی،دلم تنگ شد برات...
کجا بودی رفیقم؟
چی شد نیلی؟ چرا نمیای خبرمون بدی عروس خانوم
با عرض پوزش، الان آپ کردم:))))
سلااام
به به پس هفته ی دیگه جشن داریم داری عروس میشی
ایکون خجالت شدید:))))
همیشه استقلال مالیت رو حفظ کن و سرکار برو
دارم جدی بهش فکر میکنم
تو چی دوست داری؟ کار بکنی یا نکنی؟ تصمیم خودت مهمه.
من با لیسانس دوست ندارم کار کنم
هورا
زندگی رسیده به جاهای خوبش
و من شادم
هورا
هورا
هورا
اره تیلو...
عالی شده همه چی