هشتاد و هشت

+حالا درسته که یکی مثل من نباید بدحرفی رشته و بخش های بیمارستانش رو بگه ولی عجب گهی بود این بخش داخلی...

هرچی میدویدم انگار داشتم رو تردمیل درجا میزدم...

اخرشم نصفه کاره جیم میزدم از بخش میرفتم خونه:)))

اکثر کیس ها کنسری بودن و پیر ومچاله!!!

و اونجا فقط فحش و نفرین بود که سرازیر میشد سمتم...

یکی نیست بگه خب مگه من سرم درد میکنه که بخوام شماها رو اذیت کنم، سوزن بزنم و پروسیجر تهاجمی انجام بدم...

خب واسه سلامتی خودتونه، وگرنه به  درد کجای من وعمه م میخوره اخه...

تا یه حدی حق میدم بهشون ولی در کل نفهم شدن ملت...


+مو بلوند هم خوبه. سلام میرسونه بچم :دی

پنجشنبه برای اولین بار میریم خونشون و موبلوند یک هفته س داره اتاقش رو تمیز و مرتب میکنه...

هرچقدر بگم از شلختگی این پسر، کم گفتم:)))

عکس اتاقش رو که دیدم آه از نهادم برخواست...

کمد ها و قفسه ها خالی، کل زار و زندگیش وسط اتاق!!!

بعد بهش میگم چطوری وسایلتو پیدا میکنی اون وسط؟ میگه من اتاقمو مرتب کنم وسایلم گم میشن اینجوری میفهمم چیو کجا پرت کردم:)))


+یه اخلاق بیشعوری پیدا کردم جدیدنا واون اینه که هرچی که مانتو و پانچ و شال میخرم سیر نمیشم... پول خورَک پیدا کردم اونم تو این شرایطی که به شدت باید پس انداز کنم برای اتفاقات خوبِ آینده:))))


+ ازین که جریان نامزدی رسمی من و موبلوند توی فامیل های یه پا غریبتر پخش بشه، نفرت دارم...

البته کاملا واضحه که کل فک و فامیل دارن به پای پرسیل میسوزن!!!

درواقع دلم نمیخواد پرسیل از هیچ چیه زندگی من سر در بیاره...پسره ی عوضیه کپل!!! ازش بدم میاد میفهمین؟؟ زده شدم از خودش و خانواده ش و هرچیزی که مربوط به اونه!!!

حماقت های مزخرفی کردم توی زمان آشناییم با اون، و الان طلبکار خودمم که چرا مث خمیر نون، اونجوری توی مشتش بودم و اجازه دادم افکار و احساسم رو ورز بده!!!


+به حدی دلم سفر میخواد که دارم از هوسش تلف میشم... وقتی به موبلوند میگم، میگه اگه اسلام دست و بالمون رو نبسته بود الان چمدون میبستم میومدم دنبالت بریم سفر!!!


+موبلوند با کار کردن من مخالفه!! باباهه به شدت طرفدار کار کردن منه!!! و من گیر کردم این وسط...

موبلوند میگه که بیشتر از اون چیزی که باید،درآمد داره و هیچ گونه مضیقه مالی وجود نداره که بخاطرش قرارباشه منم کار کنم...

ازون طرف بابا میگه 12 سال درس خوندی، چهارسال دانشگاه رفتی و اونهمه خرج کردی و خون جیگر خوردی سر درس خوندنات، بعد سرکاری نری؟!!!!!

چه غلطی باید بکنم من الان؟!!!


نظرات 7 + ارسال نظر
Lady جمعه 8 مرداد 1395 ساعت 02:06 http://writtenbylady.blogsky.com

:)

Lady دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 15:30 http://writtenbylady.blogsky.com

نیلی کجایی؟ من دیگهدارم نگرانت میشم
خوبی تو؟
یه خبر از خودت بهمون بده

لیدی تو هم یهو وبلاگت و حذف کردی،دلم تنگ شد برات...
کجا بودی رفیقم؟

صحرا سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 09:12

چی شد نیلی؟ چرا نمیای خبرمون بدی عروس خانوم

با عرض پوزش، الان آپ کردم:))))

Lady دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 16:11 http://writtenbylady.blogsky.com

سلااام
به به پس هفته ی دیگه جشن داریم داری عروس میشی

ایکون خجالت شدید:))))

سارا پنج‌شنبه 24 تیر 1395 ساعت 02:47 http://mynewlifebegins.blogsky.com/

همیشه استقلال مالیت رو حفظ کن و سرکار برو

دارم جدی بهش فکر میکنم

صحرا چهارشنبه 23 تیر 1395 ساعت 23:43

تو چی دوست داری؟ کار بکنی یا نکنی؟ تصمیم خودت مهمه.

من با لیسانس دوست ندارم کار کنم

تیلوتیلو چهارشنبه 23 تیر 1395 ساعت 19:04 http://meslehichkass.blogsky.com/

هورا
زندگی رسیده به جاهای خوبش
و من شادم
هورا
هورا
هورا

اره تیلو...
عالی شده همه چی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.